چهارصد و چهل و هشتمین شماره طرح «صبحانه با طعم کتاب» معرفی شد
چهارصد و چهل و هشتمین شماره طرح «صبحانه با طعم کتاب» با ارائه کتاب های «میرزا تقی خان امیرکبیر» و «بینادل» ویژه رده سنی بزرگسال و کودک از سوی اداره کل کتابخانه های عمومی استان گیلان معرفی شد.
به گزارش روابط عمومی اداره کل کتابخانه های عمومی استان گیلان، چهارصد و چهل و هشتمین شماره طرح «صبحانه با طعم کتاب» با معرفی کتاب «میرزا تقی خان امیرکبیر» نوشته مینا چوپانی و کتاب «بینادل» نوشته سید هاف از سوی اداره کل کتابخانه های عمومی استان گیلان منتشر شد.
گروه سنی: بزرگسال معرفی کتاب: میرزا تقی خان امیرکبیر نوشته: مینا چوپانی ناشر: میراث اهل قلم موضوع: تاریخ معاصر ایران_ زندگینامه_مجموعه امیرکبیر
معرفی کتاب: کتاب درباره پسر کربلایی قربان آشپز است که ظرف مدت کوتاهی به دلیل فراست و هوش سرشارش، مورد اعتمادترین شخص برای ناصرالدینشاه و صدراعظم و امیرکبیر ایران شد و تحولات فرهنگی و اجتماعی بزرگی را در این سرزمین ایجاد کرد. امیری که دشمنان و بدخواهان ایران و تشنگان زور و ثروت و قدرت امانش ندادند و چنان که رسم استبداد و خودکامگی است، دست این امیر فرزانه را درست زمانی که در اوج محبوبیت و اقتدار خود بود ظالمانه و کوتهفکرانه از دیوار سازندگی مملکت کوتاه کردند.
بخشی از کتاب: دوست داشت درس بیاموزد، اما آقازاده نبود. طَبَق به دست، غذای آقازادهها را میبرد. روزی قائم مقام از پسرانش درس میپرسید و در پاسخ، جز سکوت چیزی نمیشنید. محمد تقی در گوشهای پاسخها را زمزمه میکرد. _ تقی، کجا آموختی؟ _ به هنگام آوردن غذای آقازادهها، در پشت در میایستادم و درس میآموختم. کیسهاش را باز کرد تا انعامی دهد، اما تقی زد زیر گریه. _ من انعام نمیخواهم، بگذارید معلم به من هم بیاموزد.
گروه سنی: کودک معرفی کتاب: بینادل نوشته: سید هاف ناشر: کتاب نیستان موضوع: زندگی اجتماعی_ مهارت های فردی
معرفی کتاب: سید هاف نویسنده کتاب که خود تصویرگری آن را برعهده داشته، مسائل مهم در زندگی اجتماعی اعم از حفظ محیط زیست، دوستداشتن حیوانات و ادب و احترام به همنوع را گامبهگام نشان میدهد. او در کتابش یاد می دهد که اگر کسی موقعیت فعلی خود را دوست ندارد چطور باید با موانع روبهرو شود و مشکلات را یکی پس از دیگری حل کند. بخشی از کتاب: «آدمهای غارنشین آدمهای زمختی بودند. چماقی به دست میگرفتند و اینور و آنور میرفتند.» بینادل هم زمخت بود و چماق داشت. اما دلش میخواست گل و گیاه بکارد و برگ شدن آن ها را تماشا کند. دلش میخواست نقاشی بکشد. دلش میخواست با مردم مودب باشد. با جانوران هم مهربان بود. آدمهای دیگر از این کار بینادل خوششان نمیآمد. به او میگفتند: «این کارها دیگر چیست؟ تو باید مثل غارنشینها رفتار کنی!»
ورود به سیستم
ارسال پیغام
نکته : شماره ثبت, شماره رکورد و یا هر داده ورودی که باعث بروز خطا شده است را در متن بازخورد ارسال نمایید.